کمیل جانکمیل جان، تا این لحظه: 15 سال و 5 ماه و 7 روز سن داره

شاهزاده کوچولویی به نام کمیل

تاسوعا و عاشورای حسینی سال ۹۳ و عزاداری آقا کمیل

سلام گل پسرم دیروز و پری‌روز یعنی ۱۲ و ۱۳ ‌آبان تاسوعا و عاشورای حسینی بود و ما با همدیگه کلی بیرون رفتیم البته برای اینکه تو توی عزاداری شرکت بکنی و البته هم زنجیر و هم طبل بزنی. این نقاشی رو برای شبکه پویا کشیدی از ظهر روز عاشورا و به شهادت رسیدن امام حسین و من هم برایشان ارسال کردم. ...
14 آبان 1393

اول آبان و شهربازی بسیج

اول آبان خاله مصی اینها اومده بودند ملاقات بابا، و بعدش به خاله‌اینها پیشنهاد دادم که بریم پارک بسیج تا تو و روژان کمی بازی کنید. اونها هم قبول کردند و رفتیم پارک. به تو و روژان انقدر خوش گذشته بود که می‌گفتی امروز بهترین روز زندگی من بود. خلاصه چند تا وسیله بازی سوار شدین. عمو حسن هم کالباس و نون خرید و خلاصه باهم خوردیم و من هم کمی پفیلا و آب معدنی و اینها خریدم و باهم یه دو ساعتی توی پارک گشتیم و تو هم که مشغول بازی و شیطونی و خلاصه شیرین‌زبونی. اینم عکس‌های شما در شهر بازی بسیج اینجا حسابی با هم بپر بپر کردین و حسابی عرق کرده بودین ...
4 آبان 1393

جراحی پای بابا رضا

سلام گل‌پسرم یه چند وقتی هست که کارم خیلی زیاد شده و کمتر می‌تونم برات بنویسم ولی امروز اومدم تا برایت از جراحی پای بابا بنویسم. روز ۲۹ مهر بابا رضا پای راستشو که کمی پرانتزی بود عمل کرد. و من و تو توی خونه موندیم چون قرار بود من برم پیش بابایی بمونم ولی عمو جواد زنگ زد و گفت که به خانم‌ها اجازه ورود حتی برای پشت در اتاق عمل رو هم نمی‌دهند. البته عمو جواد رو هم برای پشت در اتاق عمل راه نداده بودند خلاصه با عمو مدام در تماس بودم. بابارو هشت صبح بردند اتاق عمل و ساعت یک و نیم بعد از ظهر از ریکاوری اوردند بخش و من و تو هم برای دیدن بابایی رفتیم بیمارستان تو گفتی که برای بابام گل بخریم باهم رفتیم گل‌فروشی و یه دسته گل خر...
4 آبان 1393
1